دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

من اینجا بس دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟
...
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟

دست دوست مانند


و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
...

مهدی اخوان ثالث

منم اینحا دلم تنگ است


حوالی: شعر, نو, غم, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:50  توسط احسان جمشیدی   | 

پست ثابت دهه اول محرم 91

این صدای تپش قلبم نیست
درحسینۀ دل سینه زنی ست

امسال محرم حسین (ع) هر چه که باب حسینیه دل باشد را اینجا می آورم

من و جداشدن از کوی تو، خدا نکند
خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند

کربلا به رفتن نیست،
به شدن است!
که اگر به رفتن باشد!
شمر هم "کربلایی" است!                                 علی لاری زادهhttp://einlam.ir

با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد
تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند
رباب می رسد از راه
با نگاه
بایک جملهء کوتاه
آقا خودتان که سالمید انشاالله...                    سيد حميد رضا برقعي ادامه در ادامه مطلب

تشنه لبی مست رفته ست به میدان
این خبر سرخ ناگوار مبادا !                       فاضل نظری ادامه در ادامه مطلب

تیری که نداشت از خدا پروایی
حتی نگذاشت تا که دست و پایی...
انگار که از سقیفه شلیک شده
هر شعبه اش آب می خورد از جایی          جليل صفربيگي

 كجاست كعبه اگر مسجد الحرام تويي تو
قسم به كرببلا حج من تمام تويى تو                عليرضا قزوه ادامه در ادامه مطلب

ای کاش این روایت پرغم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود         محمد مهدی سیار ادامه در ادامه مطلب

ای گل ! نبینم نشنوم دست پلیدی
لب هایتان را خیزرانی کرده باشد      سعيد بيابانكي ادامه در ادامه مطلب

لب و دندان او را چوب زد دست ستم روزی
که طعم خیزران همواره با دندان ما باشد

کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر
حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد          علي محمد مودب ادامه در ادامه مطلب

اكثر اشعار اين پست از وبلاگ خود اين شاعران جمع آوري شده است

مي توانيد پست ثابت محرم سال قبل را اينجا و موضوع امام حسين (ع) را اينجا دنبال كنيد


حوالی: امام حسین
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:31  توسط احسان جمشیدی   | 

قطار خیال

چیز زیادی نمی خواهم!

 تو را
یک غروب آبان را
یک کوپه از قطار خیال را

که من دستور زبان عشق بخوانم
و تو کار دل را تمام کنی...

پی نوشت:اشاره دارد به دو بیتی تمام آخرین شعر از دستور زبان عشق ِقيصر امين پور

شب آمد و روزگار دل تمام است
به دستت اختيار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
كه با اين عشق كار دل تمام است


حوالی: عشق, آبان, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۱ساعت 18:19  توسط احسان جمشیدی   | 

غوغای چشم های من و تو

اما...
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
یعنی همین کتاب اشارات را-
                                   با هم یکی دو لحظه بخوانیم

ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه
انگشتهای (( هیس ! ))
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند

انگار
غوغای چشم های من و تو
سکوت را
                         در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !

همزاد عاشقان جهان ۳ از زنده یاد قیصر امین پور


حوالی: شعر, نو, سکوت, کتاب خانه
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:52  توسط احسان جمشیدی   | 

گنجشک‌ها

خبر از يک بهار آشنا نيست
کسي حتي نمي‌پرسد: «چرا نيست؟»

اگر دست من و گنجشک‌ها بود...
ولي دست من و گنجشک‌ها نيست

گنجشك ها

- سید حبیب نظاری -

پي نوشت: به دليلي چند روز پيش اين رباعي را جايي آوردم و امروز هم اين عكس را ديدم بي اختيار زمزمه شد...


حوالی: شعر, رباعي, گنجشك ها
+ انتشار یافته در  سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:26  توسط احسان جمشیدی   | 

خدا

اينجا براي خودم
آنجا براي خودت
نه...
اينجا براي تو
آنجا براي تو
هر جا براي تو
تو براي من
نه...
اينجا براي تو
آنجا براي تو
هر جا براي تو
من هم براي تو

اولش تاجر
بعد اما عاشق
آخرش را آیا می رسم من تنها؟!


حوالی: خدا, جمله ادبی, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:24  توسط احسان جمشیدی   | 

غدير

برای غدیر دنبال شعری، بیتی، نثری گشتم اما تصمیم گرفتم که...

 اَلْيَوْمَ تَوَاقَفْنَا عَلَى سَبِيلِ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ

امروز ما با هم بر سر دو راهي حق و باطل ايستاده ايم كسي كه به آب اعتماد كند تشنه نمي ماند

بخشی از خطبه ۴ نهج البلاغه

اين را هم بخوانيد در رجا نيوز شب شعر علوي

پی نوشت: ابن چند روز تعطیلی چگونه گذشت براي من!!! روز اول 4 شنبه را صبح استراحت کردم ظهر تا حدود شب مطب دکتر ارتوپد بودم پایم را از گچ cast بيرون آوردم و شب هم بعد از حدود 4 ماه اين پا را شستم پنج شنبه هم دنبال ساخت كفش طبي بودم كه قرار شد حدود 20 روز ديگر تازه! ساخته شود امروز كمي جنين شناسي براي امتحان خواندم خدا رحم كند مثل بافت شناسي ترم قبل شده ترم قبل هم خدا  به نذر ما نگاهي انداخت و در حالي كه فكر مي كردم افتاده ايم 14 شدم در حالي كه حدود 75درصد كلاس كمتر از 14 شده بودند خدايا بازم نگاهي... راستي خيلي پام درد مي كنه و نميشه باهاش راه رفت...

عيدتون مبارك


حوالی: امام علي, غدير
+ انتشار یافته در  جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 22:44  توسط احسان جمشیدی   | 

تماشاي تو

نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید
طبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد

طبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد

پي نوشت :اولش كه اين مطلب را پست كردم هم مي خواستم اين عكس را هم بگذارم اما گفتم نكند كه زرد! شويم راستي مدتي خبرگزاري ها و سايت هاي خبري ارزشي هم زرد شده بودند چه رسد به من ! راستی "مجله زرد" هم هست...


حوالی: شعر, غزل, تماشا, آينه
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 18:18  توسط احسان جمشیدی   | 

تنهایی

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی

پی نوشت: چقدر دلتنگ است که مجبور باشی با کسانی وقت خود را بگذرانی که دنیایشان با تو فرق دارد چه رسد به رفتارشان و هی لبخند بزنی و بعدا هم هی صورتت جوش یزند و بگویی جوش غرور است چرا قبلا این طور نبود خیلی وقت است كه اين را حس مي كنم خصوصا در دانشكده و خصوصا امروز

اين به معني خوب بودن من و بد بودن آنها نيست و بالعكس دست خودمان نيست دنيايمان فرق دارد!


حوالی: شعر, غزل, تنهايي, جمع
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 16:54  توسط احسان جمشیدی   | 

هوای مملکت عاشقان

جنگل ثمر نداشت ،تبر اختراع شد
شيطان خبر نداشت،بشر اختراع شد !

«هابيل» ها مزاحم «قابيل» می شدند
افسانه ی «حقوق بشر» اختراع شد !

مـردم خيال فخر فروشی نداشتند
شيئی شبيه سكه ی زر اختراع شد

پی نوشت: امروز بحث سیاسی داغ بود...! مثل همیشه با نرخ ارز قبله آدم ها  هم عوض می شود و چه سخت می شود از خوب بودن حرف زد و برچسب نخورد ...

راستی من هم از نرخ ارز ضرر کرده ام قرار بود لپ تاپی بخریم که پولش هم جور بود اما به دلیل درگیری پام با گچ! گفتیم صبر کنیم الان فکر کنم که نه قطعا نمیشه با اون پول خرید پس ما هم در کره دیگری زندگی نمی کنیم اما ...

دل از سياست اهل ريا بكن،خود باش
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست


حوالی: شعر, غزل, سیاست
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 16:33  توسط احسان جمشیدی   | 

جنگ و صلح

چشمش اگرچه مثل غزل های ناب بود
چون شعر اعتراض لبش پر عتاب بود

چشم

معجون جنگ و صلح و سکوت و غرور و غم
بانوی نسل سومی انقلاب بود

مغرور بود، کار به امثال من نداشت
محجوب بود، گرچه کمی بد حجاب بود

بد حجاب بود

با چشم می شنید، صدایم سکوت بود
با چشم حرف می زد، حاضر جواب بود

کابوس من ندیدن او بود و دیدنش
آنقدر خوب بود که انگار خواب بود

محمد مهدي سيار كتاب حق السكوت صفحه۵۶-۵۷


حوالی: شعر, غزل, عشق
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ساعت 16:46  توسط احسان جمشیدی   | 

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود
این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت
آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود

ماه شب چهاردهی که تصاحبت
چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود

خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید
خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود

تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی
من : کشوری که با همه در حال جنگ بود

با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود
از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود

***
پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی
این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...

رضا نيكوكار


حوالی: شعر, غزل, الاكلنگ, خوشبخت
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ساعت 15:40  توسط احسان جمشیدی   | 

شاعر از جنوب آمده

دیگر به سان شاعر پریشان از جنوب آمده
هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره نمی بینم(۱)
خدا را در گل قالی خانه پدری
این پژمرده ی گل خیال های هرگز
همیشه ی زنده
بیدار غرق تماشا
نه در رویای کمال سطح ها
که در حضور همیشه ی صداقت ناب چشمان کودکی هامان پنداشته ام
و سینه ریز را بر سینه مادرم در همیشه یکسالگی بجای شیر مکیدم
و هر شب از چشمان خودم دیده ام که تاجران کسوت شعر ستاره چیده اند

پی نوشت:(۱) قسمتی از شعری از سید علی صالحی و نیز در اشعار ایشان آمده"... و از جنوب که آمده بودم..."

قبول نیست ری را
بیا قدمهامان را تا یادگاری درخت شماره کنیم
هر که پیشتر از باران به رویای چشمه رسید
پریچه بی جفت آبها را ببوسد ،
برود تا پشت بال پروانه
هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره ببیند
قبول نیست ری را !

پی نوشت ۲: قسمتی از بی افراد را در ادامه مطلب ببینید...

پي نوشت ۳:راستي ري را از نيما يوشيج گرفته شده...


حوالی: دلنوشته, جمله ادبی, احسان جمشیدی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ساعت 15:35  توسط احسان جمشیدی   | 

مشاعره با موضوع آبرو

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است                    فاضل نظری

تو آبروي داغي  و تو آبروي اشک
تو ابتداي دردی و تو انتهاي درد

یوسف اگر برای پدر درد آفرید
زهرا (س) شكست و درد پدر را به جان خرید                علی رضا قزوه

من کجا و جرات بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی                                 فاضل نظری

هجوم باد لباس از تن اقاقي كند
به باغبان بان برسان ! رفت آبروي درخت                      مرتضي اميري اسفندقه

چه بیم از دیگران در چشم مردم بوسه می گیرم
که با این معصیت ها آبروی ما نمی ریزد                         فاضل نظری

نام حسین آمد و چشمم وضو گرفت
آب از سرم گذشت و دلم آبرو گرفت                               محمود حبیبی کسبی

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن                                 فاضل نظری

ما را دم مرگ، آبرو باشد کاش
با دوست مجال گفتگو باشد کاش

عمري به هواي دل خود زيسته ايم
جان دادن ما براي او باشد کاش                                    میلاد عرفان پور

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد                           فاضل نظری

مرا چو ابر بهاری به گریه آر و بخند
که آبروی تو ای گل بود ز ژاله من                                  هوشنگ ابتهاج

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست
خار هم پیش شما گل به نظر می آید                           کاظم بهمنی

گل از نفس تو رنگ و بو می گیرد
از روی تو آب، آبرو می گیرد                                        عباس احمدی

به چشم های تو فرهادها نمی آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است                                 قاسم صرافان

پوزش به خاطر اینکه : بیشترش از فاضل شد چون ما از او بیشتر می دانیم

چند بیت از وبلاگ گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من... كه توسط پروين خانم فرستاده شده در ادامه مطلب آمده باتشكر از ايشان...


حوالی: مشاعره با موضوع آبرو, مشاعره آبرو, آیرو, مشاعره
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:11  توسط احسان جمشیدی   | 

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم

سراپا اگر زرد و پژمرده ايم

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

اين عكس مدتها قبل در وبلاگي با همين شعر همراه شده بود و من تازه دوباره يافتمش اكنون والپيپر  موبايل ماست شعر كامل در ادامه مطلب آمده است

پي نوشت: راستي ما پاييز را خيلي دوست داريم البته اين بيت منظور ديگري دارد


حوالی: شعر, غزل, پاييز
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  دوشنبه یکم آبان ۱۳۹۱ساعت 0:11  توسط احسان جمشیدی   |