دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

پست ثابت دهه اول محرم 91

زخم روی زخم می زدند
و فـقط این را از حسین شنیدند
"اللّهُمَّ إنَّکَ تَرى / خدایا،تو مى بینى..
اللّهُمَّ إنَّ هذا فیکَ قَلیلٌ /خدایا، این در راه تو ، اندک است          علی لاری زادهhttp://einlam.ir

با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید
رباب ، با آب هم قافیه باشد
روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند
حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود
هدف های روشنی داشت
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم می رود بر می گردد
می رود بر می گردد
می رود...

با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد
تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند
رباب می رسد از راه
با نگاه
بایک جملهء کوتاه
آقا خودتان که سالمید انشاالله...                                سيد حميد رضا برقعي

كجاست كعبه اگر مسجد الحرام تويي تو
قسم به كرببلا حج من تمام تويى تو

همه نمازى و نيت ، قيام توست قيامت
شهيد ظهر تشهّد تويى ، سلام تويى تو

سر بريده و آيات بينات ؟ چه حالى !
يقين كه ركن يماني تويى ، مقام تويى تو

به سعى سجده به گودال قتلگاه تو رفتم
نه سر برآورم از سجده تا امام تويى تو

تو بيت اوّلى و كربلاست اوّل بيتم
تو بيت آخرى و آخر كلام تويى تو
عليرضا قزوه

***

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!

ای کاش این روایت پرغم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود

ای کاش گرگ  تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ  قصه کنعان دروغ بود!

حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار...کاش
برجان باغ داغ زمستان دروغ بود...
محمد مهدی سیار

****

بگذار این شاعر جوانی کرده باشد
با واژه ها نامهربانی کرده باشد

بگذار ما را باد با خود برده باشد
تنهایی ما را جهانی کرده باشد

بگذار بین دوستان و دشمنانت
خنجر فقط پادرمیانی کرده باشد

می داند احوال من بی برگ و بر را
هرکس که عمری باغبانی کرده باشد

کی دیده ای یک زنبق هفتاد و یک برگ
بالای نی شیرین زبانی کرده باشد

ای گل ! نبینم نشنوم دست پلیدی
لب هایتان را خیزرانی کرده باشد ...
سعيد بيابانكي

***

به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد

سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌ای روزی
که نامش آفتاب جان سرگردان ما باشد

لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند
لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد

چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می سوخت
که مصباح الهدای دیده حیران ما باشد

لب و دندان او را چوب زد دست ستم روزی
که طعم خیزران همواره با دندان ما باشد

کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر
حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد
علي محمد مودب

***

هیچ دلی عاشق و دچار مبادا
عاقبت چشم ، انتظار مبادا

می روی و ابرها به گریه که برگرد!
چشم خداوند اشک بار مبادا

تشنه لبی مست رفته ست به میدان
این خبر سرخ ناگوار مبادا !

تشنه لبی مست رفته ست به میدان
آینه با سنگ در کنار مبادا

تشنه لبی مست رفته است به میدان
وعده ی دیدار بر مزار مبادا

تشنه لبی مست رفته ست به میدان
تشنه لب مست بی قرار مبادا

شیهه ی اسبی شنیده می شود از دور
شیهه ی اسبی که بی سوار مبادا

این طرف آهو دوید ، آن طرف آهو
دشت در اندیشه ی شکار مبادا

وسعت دشت است و وحشت رم اسبان
غنچه ی سرخی به رهگذار مبادا

زندگی سبز و مرگ سرخ مبارک
دشت پر از لاله بی بهار مبادا

عالم کثرت گشوده راه به وحدت
هیچ به جز آفریدگار مبادا !

مقصد خورشید وشام تار (کتاب اقلیت) فاضل نظری


حوالی: امام حسین
+ انتشار یافته در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:31  توسط احسان جمشیدی   |