تبریک نوروز91
دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم
همه ارزانی تان . . .
عید نوروز بر شما مبارک
حوالی: عید نوروز
_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من
دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم
همه ارزانی تان . . .
عید نوروز بر شما مبارک
خسته ام از جلوه های رنگ رنگ روزگار
نازنین! جارو بیاور، رنگ ها را جمع کن
رودم، آری می روم، اما تو محض عاشقی
از مسیلم بغض ها و سنگ ها را جمع کن
با تو اقیانوسی آرامم، فقط از ساحلم
دانه دانه لاشه خرچنگ ها را جمع کن
پاییز 1382-تهران علی محمد مودب
آه اي نفس از نفس افتاده . كجا رفت
در ناي ني افتادن و آهنگ شدنها
كو ذوق چكيدن ز سر انگشت جنون . كو
جاري به رگ سوخته ي چنگ شدنها
زين رفتن كاهل . چه تمناي فتوحي ؟
تيمور نخواهي شد از اين لنگ شدنها
پاي طلبم بود و به منزل نرسيدم
من ماندم و فرسوده ي فرسنگ شدنها
ساعد باقري
من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از فصل صنوبر بدهيد
يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بيدر و پيكر بدهيد
آتش از سينة آن سرو جوان برداريد
شعلهاش را به درختان تناور بدهيد
تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد
عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازندة او نيست، به او سر بدهيد
دفتر شعر جنونبار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانة ديگر بدهيد
محمد سلمانی
زن زيباي جهان! سبزه ي گريان! تلخ است:
پاي تختت دل گنديدهي تهران باشد
دوست دارم ننويسم قلمم ميرقصد
دست من نيست، اگر شعر ، پريشان باشد
مثل سهراب نشد شعر بگويم، هرگز!
« واژه بايد خود باد و . . . خود باران باشد»
حافظ از خاكْ درآ تا بنويسي اين بار:
« كه به تلبيس و حِيَل ديو، مسلمان» باشد
به رضايش نرسيدم به خدايش گفتم
دستِكم در غزلم اسم خراسان باشد
تقدیم به ساحت علی بن موسی الرضا (ع)
شعرهاي مريم جعفري آذرماني
دو تک بیت از وبلاگ هواداران استاد فاضل
1 - دوست از من پیش دشمن گفت و دشمن پیش دوست
دوست با من دشمنی کرده ست و دشمن دوستی
2 – دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
وگرنه بین من و دوست، ماجرایی نیست ...
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجرهای در دل سیمانی ماست
موج با تجربة صخره به دریا برگشت
کمترین فایدة عشق پشیمانی ماست
خانهای بر سر خود ریختهایم اما عشق
همچنان منتظر لحظة ویرانی ماست
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بیخبر از بوسة پنهانی ماست
فاضل نظری
شبي قلاّب ماهيگير، دست از دامنت برداشت
و كرد آن ترسِ بيمورد رهايت، ماهي قرمز!
پريدي توي آب و كوسه ها با طعنه پرسيدند:
«تو، با اين كفشهاي تابهتايت ماهي قرمز!؟»
تصور هم نميكردند جاشوها كه اقيانوس
نهنگي زير سر دارد برايت، ماهي قرمز!
تو را ميخواست قايقران كه هرشب تور ميانداخت
پانته آ صفایی
نهال بودم و در حسرت بهار ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست
به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هرچه هست ندارم که هرچه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
فاضل نظری دانلود صدا
دوره ی آینگی سر شده یا آینه نیست؟
مردم کوچهی آیینه بداخلاق ترند
واعظا موعظه بگذار که وعّاظ عزیز
به تقلاّی گناه از همه مشتاق ترند
راستی را اگر از نان و خورش نیست خبر
این گدایان ز چه از پادشهان چاق ترند؟
پسران و پدران بیخبر از حال هماند
روز محشر پدران از پسران عاق ترند
بعد از این نام من و گوشه ی گمنامیها
که غریبان جهان شهره ی آفاق ترند
اسفند ماه ۱۳۸۷ علیرضا قزوه