دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

برادر بخوریم...

گفتیم چقدر چوب باور بخوریم

حرص پدر و غصه ی مادر بخوریم

ربطی نه به گرگ دارد این قصه نه چاه

مجبور شدیم تا برادر بخوریم

جلیل صفربیگی


حوالی: شعر, رباعی, غمگین, روزگار
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۰ساعت 15:15  توسط احسان جمشیدی   |