بکُش بکُشی ست برای تو که خودت به دنبالت می کِشانیم تا بِکُشی ام
بکُش این را به نگاهی که من آن را بکُشم!
کمکم کن همه ی دیده وران را بکُشم!
حوالی: شعر, غزل, ناب, نه اصلاً ناب ناب
کمکم کن همه ی دیده وران را بکُشم!
باید از غیرت عشق تو چو چنگیز مغول
روز و شب یکسره اَبنای زمان را بکُشم!
مثلاً کار من این است که امشب بروم
اصفهان تا به سحر نصف جهان را بکُشم!
صبح از آن جا بپرم بندرعباس و به قهر
تا که آرام شوم پیر و جوان را بکُشم
ببرم عقربه ها را به عقب تا که سرِ
خواندن از ناز تو مرحوم بنان را بکُشم!
یا نه هر طور شده سعی کنم توی دلم
این همه هول و ولا و هیجان را بکُشم
آخرش چاره ام این است گمانم که شبی
خودم این شیفته ی دل نگران را بکُشم!
علی محمد مودب
الان همزمان رادیو 7 نگاه می کنم و گوش می دهم. آمده بودم که چیز دیگری را اینجا بگذارم بر حسب حادثه این را در متن های ذخیره شده یافتم و ولم نکرد...
حوالی: شعر, غزل, ناب, نه اصلاً ناب ناب