دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت

هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را نهاد

اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, غمگین, عاشقانه
+ انتشار یافته در  جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ساعت 16:13  توسط احسان جمشیدی   |