دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

بی گزینش اشعار

مجموعه "از قبیل زندگان" با این بیت آغاز خوبی دارد اما در ادامه در همین سطح پیش نمی رود

در جنگ های تن به تن آغاز مي شویم
اين رسم ماست: در کفن آغاز می شویم
 

و در شعر یوسف تنها می خوانیم
نشسته ‏ای که بهار از کدام سو بوَزد
به پایمردیِ این خُرده بادهای حقیر؟

گذشت و رفت بهاری که بود یا که نبود
مدوز چشم به این خواب‏های بی ‏تعبیر

دو واحه مانده به آغوش آفتاب، ای رود!
که ذرّه ذرّه در این خاک می‏شوی تبخیر 

شعر های خوب دیگر این مجموعه می توان دروغ ممنوع است - حراج - تشهد - از فردا نمی ترسم- برائت- نامه ها و چاه - تمام روز - خستگی و آسمان جل را نام برد هر چند از عنوان گزیده برای این مجموعه استفاده شده اما در واقع چنین نیست و تقریباً هیچ گزینشی رخ نداده است. بهترین شعر این مجموعه را با هم می خوانیم"آسمان جل" 

حرفی از زلف و كاكل ندارند
شعرهایم تغز‌ّل ندارند

هر یکی را به حالی سرودم
بیت هایم تعادل ندارند

حال ها می‌روند و می‌آیند
لحظه‌ای هم تأم‍ّل ندارند
*
دختران زمین، تاب‌ِ چون من
شاعری آسمان‌ج‍ُل ندارند

این قفس ها قشنگ‌اند، اما
هیچ دركی ز بلبل ندارند

سخت خوش آب و رنگ‌اند، اما
غنچه‌ها بویی از گل ندارند

اوج می‌خواهم، اما در این شهر
جاده‌ای جز تنز‌ّل ندارند

از تو می‌پرسم، ای قل‍ّه ی دور!
هیچ این در‌ّه‌ها پل ندارند؟
*
بگذر از بوسه، ای دوست! داغ ام
گونه‌هایت تحم‍ّل ندارند  

امید مهدی نژاد

راجع به بخش رباعی ها و نیمایی ها و ترانه کتاب هم تقریباً همین وضع مشاهده می شود.


حوالی: شعر, غزل, امید مهدی نژاد, از قبیل زندگان
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۳ساعت 15:4  توسط احسان جمشیدی   | 

آرام (2)

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ِرفته ایستاده ام
و همچنان
             به نرده های ایستگاهِ رفته
                                             تکیه داده ام!

قیصر امین پور - دستور زبان عشق 

پ ن : آرام (1)


حوالی: شعر, نو, قیصر امین پور, ناب
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۳ساعت 14:13  توسط احسان جمشیدی   | 

دلخوشی های کوچک

کارهای من همه Best است و بس 
چون پزشکم دکتر ارنست است و بس (عباس احمدی)

داشتم رسانه ملی! تماشا می کردم پیام بازرگانی شرکت تولید محصولات بهداشتی! "مرسی مامان" بود. بچه ای با وضع بد حجاب [ایکن گازگرفتن دست در دو حالت رو به پائین و بالا] داشت طبابت می کرد. من تا دیدم  اول یاد خودم افتادم در اون وضع رو سر بیمار ، بعد خیلی ببخشید یاد استادا تو اون وضع ... خیلی حال خوشی داشت. 


پ ن 1: باید کودک درونم را با محصولات شرکت مورد اشاره آب بندی کنم تا درونمان را گند نگرفته است. 
پ ن 2: ارتباط علت و معلولی بین best  بودن کارها و طرح ِمرحوم  ِ پزشک خانواده و خانواده محترم دکتر ارنست در این بیت حسن تعلیل است. 
پ ن 3:علامت تعجب بعد از رسانه ملی را فقط به این دلیل نگذاشته ام که رسانه ملی! را قبول ندارم (که ندارم و سایر امثال این رسانه ها را نیز چه داخلی چه خارجی چه این طرفی چه آن طرفی ؛ که آن طرفی ها بدترند ) بلکه به این دلیل گذاشته ام که رسانه ما سینه ماست. 
پ ن 4: حال خوش دیگر این دو روز به تعویق افتادن امتحان فارماکولوژی بود.


حوالی: زندگی کوچک من, روزنوشت, تک بیت, عباس احمدی
+ انتشار یافته در  سه شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 23:10  توسط احسان جمشیدی   | 

این روزها (زیاد)

این روزها1 که می گذرد منظورم از -این روزها- این روزها نیست که اصلاً روز نیستند. 

دیگر دغدغه ای ندارم؛شاید این جمله سه کلمه ای خالی کل زندگیم باشد. نمی دانم برایم چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست، مسلم است که "اینکه باران نمی بارد بد است" اما برایم مهم نیست که باران نمی بارد. "اینکه هر ماه حداقل یکبار باید امتحان داشت سخت است" اما این هم برایم مهم نیست. خیلی چیزهایی را که پیش تر برایم مهم بودند از چشمم افتاده اند و دیگر ... 

این روزها جرئت لذت بردن ، مهم پنداشتن ، دوست داشتن  و عاشق شدن ندارم شاید شاعر باید می گفت: "ارتفاعات سیمان / دشت های بتن آرمه / گونه های پلاستک لیلا / عشق های رها در خیابان / دقیقاً مثل اینها / من همینم که نیستم" وزن و قافیه را رها کن اینجا درست که دقت کنی همه چیز بی وزن اند. 

"اگر زیاد خودت باشی کم کم مخالف خودت می شوی " همان طور که آگونیست ها هم اگر مداوم باشند آنتاگونیست می شود. [البته نه همه آنها بلکه آنها که نفسانی ترند شبیه من و ...] {در درس فارماکولوژی این روزها  خوانده ام که ...} 

این روزها عصر پایان معجزات است ببین اگر یعقوب(ع) هم این روزها بود

"پیراهن معطر را
در اعماق پستو
پنهان می‌كند
و بغض را
در اعماق گلو
راه می‌افتد
از بهترین چشم‌پزشك شهر برایش وقت گرفته‌اند." حمیدرضا شکارسری 


پ ن1: این روزها ... 

پ ن2:گونه های پلاستیک لیلا


حوالی: روزنوشت, کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, حمیدرضا شکارسری
+ انتشار یافته در  شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 16:31  توسط احسان جمشیدی   | 

آرام (1)

با سوت هر قطار دلم تنگ می شود
گاهی چه خنده دار دلم تنگ می شود

دنبال ریل می دوم و گریه می کنم
آرام و بی قرار، دلم تنگ می شود

حرف سفر همیشه مرا زجر می دهد
حتی کنار یار دلم تنگ می شود
***
پیش تو می نشینم و هی بغض می کنم
اینجا سر مزار دلم تنگ می شود

بعد از تو می روم سر جای همیشگی
اما سر قرار دلم تنگ می شود
***
نزدیک راه آهن شهر است خانه ام
روزی هزار بار دلم تنگ می شود 

امیر تیموری 

روزی هزار بار دلتنگ می شوم ولی سوت قطاری نیست و اصلاً قطاری...!


حوالی: شعر, غزل, امیر تیموری
+ انتشار یافته در  جمعه چهاردهم آذر ۱۳۹۳ساعت 12:41  توسط احسان جمشیدی   | 

برسنگ گور من بنویسید یک جنگجو که نجنگید اما …، شکست خورد

عشق من
این روزها
اینگونه‌ام ،‌ببین:
دستم  چه کند پیش می‌رود،‌انگار
هر شعر باکره‌ای را سروده‌ام
پایم چه خسته می‌کشدم ،‌گویی
کت بسته از خَم هر راه رفته ام
تا زسر هرکجا
حتی شنوده‌ام
هربار شیون تیر خلاص را

ای دوست
این روزها
با هرکه دوست می‌شوم احساس می‌کنم
آنقدر دوست بوده‌ایم که دیگر
وقت خیانت است

انبوه غم حریم و حرمت خود را از دست داده است
دیریست هیچ کار ندارم
مانند یک وزیر
وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کاره‌ای
من هیچ کاره‌ام : یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی

این روزها
اینگونه‌ام :
فرهاد واره‌ای که تیشه‌ی خود را گم کرده است

آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله‌ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما …، شکست خورد

نصرت رحمانی


حوالی: شعر, نو, نصرت رحمانی
+ انتشار یافته در  یکشنبه نهم آذر ۱۳۹۳ساعت 15:30  توسط احسان جمشیدی   | 

کورس - خون - عشق

گفت دکتر که شما مشکلتان کم خونیست
خون دل می خورم ای کاش که تاثیر کند  

(شاعرش را نمی شناسم)


حوالی: شعر, تک بیت, خون
+ انتشار یافته در  شنبه یکم آذر ۱۳۹۳ساعت 18:55  توسط احسان جمشیدی   |