دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

باد با گل آمد کل کشید و بارید/

در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست... - فروغ فرخزاد -

مشاهده تصویر


+[عکس گرفته شده از کوچه ی ما در کرمانشاه]
باد می وزید نسیم آشنایی را
چند روز پیش کوچه ی ما
مهربانی می فروخت


شاخه ای گل در دست
شاعری قامت بست
بعد با نام خدا
چند رکعت تن گل را بویید - سید حسن حسینی -

[امروز دانشکده]


رندی ! می گفت گل در این شعر استعاری است ما هم گفتیم البته که استعاری ست مگر ما منکر آنیم.(شاید به خاطر تصویر اینطور گمان کردند)

امروز پنج شنبه نه حال روحی و نه حال جسمی خوبی ندارم نمی دانم چه شد که این شد. بیشتر از یک هفته آرامش به ما نیامده...برام دعا کنید...


حوالی: شعر, احسان جمشیدی, سید حسن حسینی, فروغ فرخزاد
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:26  توسط احسان جمشیدی   | 

آدمیت

اگر سنگ، سنگ...
اگر آدمی، آدمی است
اگر هر کسی جز خودش نیست
اگر این همه آشکارا بدیهی است
چرا هر شب و روز، هر بار
به ناچار
هزاران دلیل و سند لازم است،
که ثابت کند
تو تویی؟
هزاران دلیل و سند
که ثابت کند...    - قیصر امین پور -


سلام. این بار که  اینجا می نویسم به این فکر می کنم که چه کار کنم که کمی بهتر رفتار کنم، بهتر به مسائل اطراف خودم ، افراد، دوستان واکنش نشان بدهم اگر می خواهید بدانید که چه طور به این فکر افتادم  امروز استاد ویروس شناسی می خواست به ما درس اخلاق بدهد ان هم به چه نحوه فجیعی دیروز هم این طور شد که یکی از هم دانشکده ای هایم که دست بر قضا نماینده کلاس!!! هم هست به دلایلی که به نظر من به هیچ وجه قابل قبول نیست به چند نفر دیگر از همکلاسی ها در حضور جمع پرخاش کرد و به نظر من به شان انسانی آنها و ما هم توهین شد. قبل از آن هم به گمانم هفته قبل بود که یکی از پسرهای کلاس به طرز زننده ای به یکی از دانشجویان دختر با ادبیاتی نامناسب تاخت قبل تر هم استاد دیگری که متخصص پزشکی اجتماعی!!!هم هست به خاطر اینکه به یکی از دانشجویان که ترم قبل به نمره نیاز داشته به شروطی نمره داده بود او ان شروط را اجرا نکرده بود در حضور جمع بازخواست کرد که به نظر من اصلا خوب نبود. نمی گویم من جای آنها بودم بهتر بودم دعا می کنم که کمی بهتر شوم فقط همین...

تن آدمی شریف است، به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟


خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد
که همی سخن بگوید، به زبان آدمیت

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟
که فرشته ره ندارد، به مقام آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی، به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مکان آدمیت

طیَران  مرغ دیدی؟ تو ز پای‌بند شهوت
به در آی تا ببینی، َطیَران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم، بیان آدمیت
- سعدی -


حوالی: شعر, نو, قیصر امین پور, غزل
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:51  توسط احسان جمشیدی   | 

پست ثابت دهه اول محرم 92

زنده در هر دو جهان نيست بجز کشته‏ ي دوست
کشته ‏ام کشته‏ ي او را که جهان زنده به اوست‏


از در دوست در آ، جلوه گه دوست ببين
که رخ دوست نبيني مگر از ديده‏ ي دوست‏

خضر ما تشنه‏ ي دريا شد و ما تشنه‏ ي وي
وين زلال از دل درياست که ما را به سبوست‏

تير باران چو تنت از همه سو گشت حسين
سوي حق روي دلت از همه و از همه سوست‏

گشت از خون تنت کرب و بلا دشت ختن
اينک از تربت او صورت من غاليه بوست‏

سجده بر خاک تو شايسته بود وقت نماز
اي که از خون جبينت به جبين آب وضوست‏


هر کريمي نشود کشته بر آزادي خلق
جز تو اي زنده که جود و کرمت عادت و خوست‏

دشمنت کشت ولي نور تو خاموش نشد
آري آن جلوه که فاني نشود نور خداست‏


نه بقا کرد ستمگر، نه به جا ماند ستم
ظالم از دست شد و پايه ‏ي مظلوم به جاست‏


زنده را زنده نخوانند که مرگ از پي اوست
بل که زنده ‏ست شهيدي که حياتش ز قفاست‏


دولت آن يافت که در پاي تو سر داد ولي
اين قبا، راست نه بر قامت هر بي سر و پاست‏


تو در اول سر و جان باختي اندر ره عشق
تا بدانند خلايق که فنا شرط بقاست‏


رفت بر عرشه‏ ي ني تا سرت، اي عرش خدا
کرسي و لوح و قلم، بهر عزاي تو به پاست‏


بينش اهل حقيقت چو حقيقت بين است
در تو بينند حقيقت، که حقيقت اين است‏


من اگر جاهل گمراهم، اگر شيخ طريق
قبله‏ ام روي حسين است و همينم دين است‏


بوسه زد خسرو دين بر دهن اصغر و گفت
دهنت باز ببوسم که لبت شيرين است‏


در خم طره‏ ي اکبر، دل ليلا مي‏ گفت
سفرم جانب شام و وطنم در چين است‏


مي‏ کشد غيرت دينم که بگويم به امم
اين جفا بر نبي از امت بي ‏تمکين است‏


عاشق او را چه اعتناست به جنت
جنت عشاق، خاک کوي حسين است‏


عالم و آدم که مست جام وجودند
مستي اين هر دو از سبوي حسين است‏

حضرت حق را به عشق خلق چه نسبت؟
مسأله ‏ي عشق، گفتگوي حسين است‏


عقد عزاي تو بست سنت اسلام و بس
سلسله‏ ي کاينات، حلقه‏ ي اين ماتمند


محرم سر حبيب، نيست به غير از حبيب
پيک و رسل در ميان، محرم و نامحرمند


فتح الله فواد کرماني (فواد) در ادامه مطلب کامل شعر آمده است


+ پست ثابت دهه اول محرم 90

+ پست ثابت دهه اول محرم 91


حوالی: شعر, امام حسین, فتح الله فواد کرماني, فواد
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:11  توسط احسان جمشیدی   | 

باران

زدم به جاده عشقت پیاده در باران
به شوق لحظه دیدار ساده در باران

در این طراوت نمناک در دلم سبز است
امید حادثه‌ای فوق‌العاده در باران

ببین که آینه بی‌قراری‌ام شده است
زلال‌ِ صورت نمناک جاده در باران

ز پشت پنجره کلبه‌ات نگاهی کن
ببین چه سبز بهار ایستاده در باران

اشاره‌ای، که گره خورده بر نگاهت باز
نگاه مرد دل از دست داده در باران

ز بی‌تفاوتی‌ات، ای پری قصه من!
شکست شوکت یک شاهزاده در باران -سیدمحمد بابامیری-

سلام این روزها اولین باران شهرمان را نوازش می کند. دیروز بی چتر دانشکده رفتم بی جهت کمی هم راه رفتیم حسابی خیس شدیم...

من : دهکده ها نبض حقایق هستند
او : مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند. - ایرج زبردست -

باران بارید من دیدم که خیلی ها در باران حتی آ دم! نمی شوند چه رسد به عاشق...

زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم

و ز باران، کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم ... - مجتبي كاشاني -


حوالی: شعر, غزل, رباعی, سیدمحمد بابامیری
+ انتشار یافته در  یکشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 18:22  توسط احسان جمشیدی   | 

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

حنجره ها روزه ی سکوت گرفتند
پنجره ها تار عنکبوت گرفتند

عقده ی فریاد بود و بغض گلوگیر
بهت فصیح مرا سکوت گرفتند
...-قیصر امین پور-
شاعر ساکتِ سکوت های عاشقانه وی که با شعرهای انقلابی خود دستور زبان ِعشق را درس می داد و با شعرهایش برای صلح(1) ، جنگ این واژه ی مظلوم را با موشک(2) هم که شده به شعر آورد

شعر گفت اما نه برای خوشایندِ داوران جشنواره ها و نه حتی برای مخاطبانِ خاص او برایمان روز مبادایی(3) را ترسیم  کرد یک روز بدون تو و تویی آرمانی

می‌شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می‌شد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!
 
در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد
مرداب‌ها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟ نه!
 
افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم
دیدی که بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟

 
نامردمی‌ها مرد را آزرد، تا در سکوت سرد شب پژمرد
او بغض قیصر بودنش را خورد ، او نان قیصر بودنش را نه!
 
او در میان دوستان تنها، افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش ماهی‌ها
، باید خروشد اینچنین یا نه؟
 
شاید زمان ما را عوض کرده است‌، این مرد اما همچنان مرد است
این مرد نام دیگرش درد است، چیزی که در او بود و در ما نه !
 
دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بی‌درمان
مرگ آمد و این مرد بی‌پایان ، چیزی نگفت این‌بار حتی نه
 
صبح سه شنبه هشتم آبان، آغوش باز سید و سلمان
آغاز قیصر بود یا پایان؟ پایان قیصر بود... اما نه!

سوگواره ای برای قیصر امین پور از محمدحسین نعمتی (4)(5)


(1)و(2)و(3) واژه هایی که در شعر های قیصر خود باد و خود باران بودند
(4)سوگواره های دیگری هم برای قیصر بود از علیرضا قزوه و محمدعلی بهمنی و... بماند.
(5)می توانید فیلم شعر خوانی محمد حسین نعمتی را اینجا ببینید.
(6) چرا شعر قیصر امین پور را کامل نیاوردم هم به این دلیل بود که نخواستم شائبه این پیش بیاید که او را و شعر او را می خواهم مصادره به نفع کسی ، جناحی و یا اندیشه ای کنم.
(7)عنوان پست هم مصراعی از قیصر امین پور است
(8)نوشتم برای سالروز رفتنش هشتم آبان
(9)درباره ی قیصر بخوانید این را و این و این و خیلی اینهای دیگر


راستی سلام این روز ها حرفهای زیادی دارم اما...

امروز بعضی ها را با صدایمان و عطار بیچاره را با خوانش ضعیفمان از شعرش آزردیم


حوالی: شعر, غزل, قیصر امین پور, محمدحسین نعمتی
+ انتشار یافته در  دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 18:23  توسط احسان جمشیدی   |