دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

کندن

دارم می کَنم
با اين حساب شايد گنجي بيايم!
دارم از همه دل مي كنم!


حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:35  توسط احسان جمشیدی   | 

نگو

آیینه ام تو ولی به زنگارها نگو
رویم به روزنه است به دیوارها نگو

هر کس به من نگاه کند عکس می شود
با شادها بگو به گرفتارها نگو

من اژدهای بی خطری بیش نیستم
سحر است این، نه معجزه، با مارها نگو

در رفت و آمدند نفس های آخرم
لرزم گرفته است به کفتارها نگو

فهمیده ام که دور خودم چرخ می خورم
این راز را بدان و به عصّارها نگو

باشد، تو یک کلاف بیاور مرا ببر
از قیمتم ولی به خریدارها نگو

در عمق کوه و قله ی چاه ایستاده است
با شاعر از رعایت هنجارها نگو

دادی خبر بیاورد و رفت جار زد
گفتم به باد هرزه از این کارها نگو

مهدی فرجی


حوالی: شعر, غزل, یوسف, نگو
+ انتشار یافته در  دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 17:52  توسط احسان جمشیدی   | 

چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم!

به صرف سرزدن چند اشتباه از هم
جدا شدیم به آسانی دو راه از هم!

بعید بود چنین دوری از من و تو بعید
شبیه فاصله‌ی آفتاب و ماه از هم

تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد
بهانه‌گیری یاران نیمه راه از هم؟

به هم پناه می‌آورد روحمان یک روز
به کی بریم در این روزها پناه از هم؟

گذشت دوره‌ی آه از زمانه گفتن‌ها
چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم!

جریمه‌ی خودمان هیچ...جرم دیده چه بود؟
چگونه دل بکنند این دو بی‌گناه از هم؟

به شوق دیدن هم باز پلک می‌بندیم
سراغ اگرچه نگیریم هیچگاه از هم

چه کار عقل بداندیش را به جاده‌ی عشق؟
خوشا جنون که ندانست راه و چاه از هم!

حمیدرضا حامدی


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 14:53  توسط احسان جمشیدی   | 

مدار بی پايان

اين چند روز تعطيلي ميان دو نيمسال دانشگاهي هم گذشت . هيچ کدام از کارهایی که در برنامه داشتم را اجرا نکردم همه ي روزها با کسالت مرگباري گذشت . دانشگاهي که -در سطح کيفي خوب اگر نگويم خيلي خوب آن- بجاي دانش افزايي جايي براي دلمردگي است يا شايد براي من اين طور است، به قول مرحوم سيد حسن حسيني:
" شاعري وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به «نگهباني» داد! "
الان مي فهمم هر چيز که واراداتي باشد و با فرهنگ ما سازگار نباشد و حتي با فرهنگ ما ساخته نشده باشد آن کارکرد اصلي خود را ندارد.بگذريم ما هم که قادر به تغيير شرايط نيستيم فقط مي توانيم آهي بکشيم. آهـ.
این چند روز این بیت در ذهنم به وجود آمد اما هرگز غزل آن تمام نشد مثل خودم. البته این بیت مطلع این ناتمام غزل نیست:
اعتباری ندارد فروتن بودنم
جزرم اما مد ندارم چه کنم!
"وراجی بس است نوبت غزل است"

بس است هر چه زمين از من و تو بار کشيد
چگونه می شود از زندگی کنار کشيد ؟

چقدر می شود آيا به روی اين ديوار
بجای پنجره نقاشی بهار کشيد ؟

برای دور زدن در مدار بی پايان
چقدر بايد از اين پای خسته کار کشيد ؟

گلايه از تو ندارم چرا که آن نقاش
مرا پياده کشيد و تو را سوار کشيد

حکايـت من و تو داستان تکه يخی ست
که در برابر خورشيد انتظار کشيد

ادامه شعر غلامرضا طریقی در ادامه مطلب


حوالی: غلامرضا طریقی, احسان جمشیدی, سیدحسن حسینی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  جمعه بیستم بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:23  توسط احسان جمشیدی   | 

یکشنبه ی دلگیر

من از این جمع دلگیرم ، تو در آن جمع تنهایی
چه دنیایی برایم ساختی... آری... چه دنیایی!

چه رنجی می کشم تا صبح وقتی چشم می بندم
چه رنجی می کشی وقتی که بر شب چشم بگشایی

مرا با آبروداری چه کار؟ ای اشک! راحت باش
که صدها ماجرا دارند با هم عشق و رسوایی

نپرس از من چرا آیینه ها را از تو می پوشم؟!
...حسادت می کنند آیینه ها وقتی تو می آیی

نمی آیی از آن یکشنبه ی دلگیر اما باز
صدایت می زند هر هفته ناقوس کلیسایی...

مهدی مظاهری


شاعر خیلی خوبی هستند ایشون و فضای شعری نزدیک به شعر فاضل نظری دارند متاسفانه شهر ما کرمانشاه یک کتابفروشی درست و حسابی ندارد من چند شعر از ایشون دارم همه آنها خوب است...
برگ ها از شاخه مي افتند و تنها مي شوند
از جدايي، گرچه مي ترسم ، به من هم مي رسد


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 15:48  توسط احسان جمشیدی   | 

چند کوتاه نوشت

دل از من
شكستن از تو
اين بود محصول مشترك

عشق را فيزيولوژيك مي دانست
بعد از امتحان كنار گذاشته شد...
 
امروز جمعه با برپایی امتحان عملی آناتومی این ترم هم تمام شد اما چه تمام شدنی که به قول شهریار پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم خدا را شکر به خیر گذشت فقط تکلیف جنین شناسی هنوز معلوم نیست که انشاالله آن هم بخیر می گذرد
مراقب باشیم که با امتحان کردن کنارمان نگذارند

"عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت
ایمان نیاز به آزمودن را مطرود می داند" نادر ابراهیمی از بار دیگر شهری که دوست می داشتم


حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, نادر ابراهیمی
+ انتشار یافته در  جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 22:23  توسط احسان جمشیدی   | 

بهانه اخلاق بود...

فنای من به نسیم بهانه‌ای بندست
به خاک با سر ناخن نوشته‌اند مرا

صائب تبریزی

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

حافظ

درین زمان که عقیم است جمله صحبتها
کناره‌گیر و غنیمت شمار عزلت را

صائب تبریزی


حوالی: شعر, تک بیت, بهانه
+ انتشار یافته در  شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 13:47  توسط احسان جمشیدی   | 

عشق

رفت چوپانی کند پیش شعیب
عشق موسی را کلیم‌الله کرد

آرش شفاعي

وادی پیموده را از سر گرفتن مشکل است
چون زلیخا، عشق می‌ترسم جوان سازد مرا

صائب تبریزی


حوالی: شعر, تک بیت, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه دوم بهمن ۱۳۹۱ساعت 11:45  توسط احسان جمشیدی   |