کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد
و جاده وسعت درد مسافر را نمی فهمد
دوباره وقت رفتن می شود کوچ پرستوها
و حتی آسمان مرغ مهاجر را نمی فهمد
پر از شک و یقینم بی تو ایمانی نخواهم داشت
خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد
خیابان ها و ماشین های سر در گم نمی دانند
که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد
چراغ سبز یا قرمز چه فرقی می کند وقتی
سواره خط کشی قلب عابر را نمی فهمد
حضور حاضر غایب که می گویند یعنی من
غریب افتاده ای که جمع حاضر را نمی فهمد
نمی خواهد بپرسی حال و روز واژه هایم را
کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد
سید علیرضا جعفری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
دلتنگی
+ انتشار
یافته در یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 17:39
توسط احسان جمشیدی
|
دیوها جمع شان که جمع می شود
حاصل جمعشان دیوار می شود
***
وقتی بد می شوی با من از خودم می پرسم چه گناهی کرده ام که تو تغییر کرده ای
آخر نعمت یعنی تو...
اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم
***
وقتی تو را نداشته باشم آرزو یعنی مرگ
***
اين روزها عجيب این است که دلم تنگ نباشد
پا نوشت:برای تنویر افکار عمومی "مخاطبم = هی با توام خیال" متاسفانه! تو شخص خاصی نیست.راستی رو داشتن یعنی من که اسم این اراجیف را فرهنگ!لغت گذاشته ام!!! این جمله خود تاییدی است بر ... فرهنگ لغت ِ من!
حوالی:
فرهنگ لغت,
دلنوشته,
جمله ادبی,
کوتاه
+ انتشار
یافته در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۱ساعت 17:28
توسط احسان جمشیدی
|
نه رمهاي به صحرا بردهام
نه در صحرايي
آرميدهام
اينگونه كه روزگار ميگذرانم
در چهلسالگي
پيامبر نخواهم شد
***
مدتي است از آن بينظمي درآمدهام
هر روز صبح
درست سر ساعت
پردههاي اتاقم را
نسيم تكان ميدهد
سر ساعت
گنجشكها حياط را روي سرشان ميگذارند
و نيلوفرهاي لب حوض
باز ميشوند
مدتي است
درست سر ساعت
ديرم ميشود
محمد مهدی سیار
پا نوشت :عنوان را خودم انتخاب کردم "دانشجو پیامبر نخواهد شد"+...حدیث نفس شد از دیگری
حوالی:
شعر,
نو,
کوتاه,
حدیث نفس
+ انتشار
یافته در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۱ساعت 17:14
توسط احسان جمشیدی
|
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده است
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
پر می كشي و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ي قفسی عاشقت شده است
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
سيب سرخ غزلي كه هميشه مي خوانم از فاضل نظري در كتاب گريه هاي امپراتور صفحه 32-33
همچنين در ادامه مطلب بخوانيد دو غزل كه به استقبال اين غزل رفته اند
از شهر رد شدي و من اي سيب سرخ خيس
با شعر (فاضل نظري) عاشقت شدم از امیر رضا پدرام یار
دیدم تو را که بال کشیدی به آسمان
از پشت میله ی قفسی عاشقت شدم از پگاه عامری
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
عشق
ادامه مطلب
+ انتشار
یافته در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 18:9
توسط احسان جمشیدی
|
يكي خشم زمستان را بگيرد
يكي شلاق طوفان را بگيرد
مبادا بر زمين افتد دوباره
يكي دستان باران را بگيرد
ميلاد عرفان پور از كتاب بي خبري ها
پا!نوشت: زمستان را نیامده به استقبال می آییم...
حوالی:
شعر,
دوبیتی,
باران,
زمستان
+ انتشار
یافته در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 17:22
توسط احسان جمشیدی
|
خسته ام
نسکافه،قهوه یا چای
هیچ کدام
فقط
شانه ات
***
زرد كه مي پوشي
پاييز را زيبا مي كني
به گمانم درخت ها هم
از تو آموخته اند زيبايي پاييزي را
***
نه چشم در چشم کردن هایت
نه بوییدن دستهایت
نه بوسه بر لبهایت
نه تنگی سرزمین آغوشت
گاهی از دور دیدنت هم آرزویی دست نیافتنی است
احسان جمشیدی
حوالی:
کوتاه نوشت,
سپید,
شعر,
جمله ادبی
+ انتشار
یافته در جمعه دهم آذر ۱۳۹۱ساعت 13:33
توسط احسان جمشیدی
|
همچنان وعدهي بخشايش شاهنشاهش
ميكشد گمشدگان را به زيارتگاهش
نه در آيينهء فهم است؛ نه در شيشهء وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش
به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسيده است به جز دلهرهء جانكاهش
از هم آغوشي دريا به فراموشي خاك
ماهي عمر چه ديد از سفر كوتاهش؟
كفن برف كجا؟ پيرهن برگ كجا؟
خستهام مثل درختي كه از آذر ماهش

باز برگرد به دلتنگي قبل از باران
سورهء توبه رسيده است به بسم اللهاش
فاضل نظری کتاب اقلیت غزل پادشاه ص۸۲-۸۳
پی نوشت: همچنين اين عكس ها را هم ببينيد پيرهن برگ و خسته ام مثل درختي و درختي كه از آذر ماهش
حوالی:
شعر,
غزل,
غمگین,
آذر
+ انتشار
یافته در پنجشنبه نهم آذر ۱۳۹۱ساعت 12:21
توسط احسان جمشیدی
|