باستانشناس پیر!
به چشمهای من نگاه میکنند
مگر نگاه من خریدنی است؟
تو باستانشناس پیر!
به پیکر عتیقهات بگو
چه چیز این دل شکسته دیدنی است؟
علی محمد مودب
حوالی: شعر, نو, زمانه, کهکشان چهره ها
_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من
تو باستانشناس پیر!
به پیکر عتیقهات بگو
چه چیز این دل شکسته دیدنی است؟
علی محمد مودب
کفش هایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "
آینه های ناگهان قیصر امین پور
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم قیصر امین پور
افسوس خدا حاجت یک عمر مرا داد
ای کاش لب سرخ تری خواسته بودم فاضل نظري گریه های امپراتور
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا! قیصر امین پور
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است فاضل نظري
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم قیصر امین پور
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد فاضل نظري گریه های امپراتور
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه عمر خود را بفریبی فاضل نظري گریه های امپراتور
عمری است مانده ایم به امید دیدنت
کی می رسد ندای به ارجان رسیدنت؟ میثم امانی
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد خیام بیت پیشنهادی از آقای مهدی 77
از نخستین نگاه نخستین سحرگاه عالم
در نگاه هراسیده هرچه حوا و آدم علی محمد مودب
آدمت نیستم آن گونه که حوا باشی
ساحلت نیستم آن قدر که دریا باشی علی داوودی
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم حافظ
کسی که عاشق روی پری من باشد
نزاده است ز آدم نه مادرش حواست مولوی
به جرم وسوسه
چه طعنه ها که نشنیدی حوا !!
پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...
چه صادقانه حوا بودی... بیت پیشنهادی از آقای مهدی 77
"حوا"ی خوبم چیدن یک سیب که هیچ
من پشت ردت تو دل آتیش می رم
حس می کنم آدم به دنیا اومدم تا
این سیب از دستای تو عیدی بگیرم
خانه ها دلتنگی حواست، پشت کوچه ها
آدمی گم شد، خیابان ها به دنیا آمدند علیرضا قزوه
در حال تکمیل است
تنها کمی به دیدن تو فکر می کنم
آنهم برای حل شدن چند مسئله
دیگر تمام شهر به عشقت مقیدند
بی آنکه در حضور تو باشند یک دله
تو کیستی که دیده و نادیده خوانده اند
خوبان تو را به ندبه و بدها به ولوله
ما مرده ی گرفتن جشن تولدیم
چنگی به دل نمی زند این ساز و هلهله
وقتی تمام بندر ، در بند ساحل است
دریا چگونه مشت نکوبد به اسکله
باران چگونه باز نگردد به آسمان
دنیا چگونه سخت نگیرد به چلچله
این سینه ها به فکر « الم نشرح» تو نیست
چیزی به گوش خاک بخوان مثل « زلزله »
شعري از مرتضي حيدري آل كثير
روشنفکری جای خود را به فرهیختگی داده است
بزرگترین دروغ این است که بگوییم هیچ کس تنها نیست ، در صورتی که بهترین لحظات انسان، بهخصوص شاعران میتواند در تنهایی شکل بگیرد.
شعر یک تفنّن بوده و فن نیست و متأسفم برای کسانی که همة زندگی خود را صرف شعرگفتن میکنند چون شعر و شاعری تنها قصیده بوده و هدف زندگی نیست
در ادامه مطلب متن کامل صحبت های ایشان را بخوانید
خدا كسي ست كه بايد به ديدنش بروي
خدا كسي كه از آن سخت ميهراسي نيست.
به «عيب پوشي » و « بخشايش» خدا سوگند
خطا نكردن ما غير ناسپاسي نيست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
كه خودشناسي تو جز خدا شناسي نيست
دل از سياست اهل ريا بكن،خود باش
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست
بازم گرایش به فاضل نظری
فاضل نظری
رفتند پرنده های نقاشی من
من مانده ام و مداد رنگی هایم

تصویر با سایز بزرگ جلیل صفربیگی

يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت
از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را ميدهم اما به چه قيمت
مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت
چاپ نشده از فاضل نظری منبع: وبلاگ غزل های استاد فاضل نظری
«سرّ من از ناله ی من دور نیست»
گرچه اصلاً سور و ساتم جور نیست
«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق»
تا بگویم فرق خر را با الاغ!
...
هر کجا هستی به بی فکری بساز
جاده ی اندیشه را دیدی بگاز
...
از من و حافظ که کمتر نیستی!
شاعری، برگ چغندر نیستی
...
در ادامه مطلب بخوانید اگر کمی هم به هجو رفت به شاعر مربوطه نه من!
دلم گرفته بود![]()
![]()
وقتی این شعر را دوباره خواندم کمی...![]()
![]()
عباس احمدی
سودی نداشت بودن با تو بغیر آههر چند بی تو نیز ، زیان در زیان گذشت محمدرضا ترکی
تو را آیینه ها در بینهایت چشم در راهاند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون سعید بیابانکی
گرد باد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن سید حمید رضا برقعی
نه آهِ مانده بر آيينه هاي کهنه شهر
نه داغ هاي هر آيينه تازه تر شده را محمد مهدي سيار
مثل دریا تشنه طعم هزاران بوسه ام
آه ماهیها به هر رنگی مرا پیدا کنید علی محمد مودب
با تو باید تا افق های رهاتر پر کشید
آه ، بال من برای پرزدن آماده نیست.... محمدرضا ترکی
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه سید حمید رضا برقعی
تیر آه ما زگردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما بیت پیشنهادی از وبلاگ "فدایی ولایت"

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها، بهخدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید
سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید
در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید
در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانهء پرواز رها را نفروشید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید
مرحوم قیصر امین پور
خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاک کشيدن بود حسين منزوي
پلنگ سنگي دروازه هاي بسته شهرم
مگو آزاد خواهي شد که من زنداني دهرم فاضل نظري
پيشاني ات سیاه مبادا به ننگ ها
اي ماه ! اي مراد تمام پلنگ ها عليرضا بديع
تو آهوي رهاي دشت هاي سبزي اما من
پلنگ سنگي دروازههاي بسته شهرم فاضل نظري
زان همه گل ها که مي بردي بگو
از «بقايي» از «بروجردي» بگو
پهلواناني که سهرابي شدند
از پلنگاني که مهتابي شدند محمدحسين جعفريان
من محال است به ديدار تو قانع باشم
کي پلنگي شده راضي به تماشا از ماه فاضل نظري
پلنگ من دل مغرورم پريد و پنجه به خالي زد
که ماه عشق بلند من وراي دست رسيدن بود حسين منزوي
با برگ (بلوط )پیر قنداقم کرد
با شیر پلنگ و شیره ی (ون) پرورد
تا زاده شدم ناف مرا سنگ برید
من را پدرم کوه به دنیا آورد جلیل صفر بیگی
ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه ی توست، خطا از ما نیست فاضل نظري
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها... پانته آ صفایی
«گرد هم آوردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
از عطر یاسم بادهای ساحل غربی
از یاد میبردند مریمهای عالم را
تا صبح بر گلبرگ زردش اشک خواهم ریخت
شرمنده خواهم ساخت شبنمهای عالم را
انگار یکجا بر سرم آوار میکردند
تیغ تمام ابنملجمهای عالم را
من پشت پرچینِ بهشت کوچکم دیدم
هیزم به دوشان جهنمهای عالم را
ماهم هلالی میشد و من در حلولی سرخ
میدیدم آغاز محرمهای عالم را»
محمدمهدی سیار برنده جایزه کتاب سال
زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج میکنم برای خودم، گریه میکنم
چونان مسافری که کسی نیست خویش او
چون چشمه پشت پای خودم گریه میکنم
پیش چراغهای جهان سرخ میشوم
از شرم چشمهای خودم گریه میکنم
بسیار سادهام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه میکنم
ای دل عجیب خستهام از درد مردمان
امشب فقط به جای خودم گریه میکنم
علی محمد مودب

بهشت وعده ی پوچی است تا جهنم هست
اگر چه سیب نباشد ، هنوز آدم هست کبری موسویزندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد سهراب سپهری
یا سرخی سیب تو از آن جاذبه افتاد
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود فاضل نظری اقلیت
نه گندم و نه سیب
آدم فریب نام تو را خورد
از بی شمار نام شهیدانت
هابیل را که نام نخستین بود
دیگر
این روزها به یاد نمی آوری
هابیل
نام دیگر من بود قیصر امین پور
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم فاضل نظری
روزی
خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد .
در رگ ها ، نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم،سیب سرخ خورشید سهراب سپهری
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی فاضل نظری
دارد به باد می سپرد این پيام را:
سيب دلم براي تو ای دوست، لك زده است! مژگان عباسلو
امشب كسي به سيب دلم ناخنك زده است!
بر زخم هاي كهنه ی قلبم نمك زده است! مژگان عباسلو
من سيب زرد خاطره را گاز می زدم
او سيب سرخ حادثه را در سبد گذاشت ميثم امانی
به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين
چه ميوه ای ز سر اشتياق می افتد فاضل نظری
بر آبی چین افتاد . سیبی به زمین افتاد
گامی ماند . زنجره خواند سهراب سپهری
مادر دو سيب چيد به من داد و گفت: عشق
اين را به پای هر كه فرا می رسد گذاشت ميثم امانی
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است فاضل نظری گریه های امپراتور
انکحت ... عشق را و تمام بهار را
زوجت ... سيب را و درخت انار را سيامک بهرام پرور
خدا خيال ندارد كه باغ سيبش را
به ما زنان غم انگيز بی وطن بدهد مونا زنده دل
ما رعیت ها کجا محصول باغستان کجا
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست فاضل نظری اقلیت
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت فروغ فرخزاد در پاسخ به شعر بالا از حمید مصدق
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی در پاسخ به دو شعر بالا از حمید مصدق و فروغ فرخزاد