دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

زمین جاذبه دارد آیا؟

درخت کهن سال سیب
پر است از سیب
زمین جاذبه دارد آیا؟

دوست داشتم از کسی بپرسم شعر کوتاه چیست؟ هایکو کیست؟سپید چه رنگی از شعر است؟ آیا هر جمله ای که تغییری در ساختار آن پدید آید هر چند هم با معنی یا بی معنی، ژرف یا سطحی می شود شعر ، شعر کوتاه ، سپید و یا هایکو .

آنقدر هم از قافله پرت نیستم که به ذهنم نرسد با گردشی در این دریای تَنگ جهانی اینترنت و در تُنگ ویکی پدیا نجویم این نهنگ های فروکاسته شده را و نیابم معنایشان را در دانش نامه های به قول صاحبانشان آزاد و به نسخه های از آن معانی - اصل یا بدل - برسم. اما هنوز دلم راضی نشده آخر دل را چه به دانش و معانی ، ذهن است که باید بپذیرد...

پ.ن: سوء برداشت نشود من خیلی از اینهایی که نامشان سپید ، هایکو یا شعر کوتاه است را دوست دارم.


حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, شعر, شخصی
+ انتشار یافته در  پنجشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۲ساعت 17:17  توسط احسان جمشیدی   | 

قصابی کلمات

قصابی کلمات:(ترس)

حرف زدن زبان می خواهد
حرفِ دل زدن
جگر
حوالی: کوتاه نوشت, احسان جمشیدی, کلمه, شخصی
+ انتشار یافته در  سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۲ساعت 12:16  توسط احسان جمشیدی   | 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

سلام. شعرهایی برای این ایام پیدا کردم ولی هر کدام را به دلیلی کنار گذاشتم یکی که معرکه بود خیلی وقت پیش ها سروده شده بود، یکی مفهوم خوبی داشت اما زبان و کیفیت شعر کمتر از شان آقا امام رضا بود، یکی هم فقط احساس بود و ... شاید من سخت گیر شده باشم اگر شعر معرکه ای یافتم یا دلم به همین ها راضی شد می نویسم. تابعد فعلا این متن را از دست ندهید: ساعت دلتنگ و چهل و اشک دقیقه چند روز پیش این متن را خواندم.  این قسمت را خصوصا دوست داشتم "بین تمام اعداد زوج بی انتها، «هشت» یک عدد مَشت است."

این پست بدون شعر نخواهد ماند

بعد نوشت: دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
               و چای می خورم و حسرت خراسان را    - حسن بیاتانی - ادامه در ادامه مطلب


حوالی: شعر, غزل, حسن بیاتانی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۲ساعت 12:6  توسط احسان جمشیدی   | 

غم ِ خوردن

غم می خورند شاعرکان
مثل آب و نان
امّا دریغ،
جز غمِ خوردن نمی خورند.
قیصر امین پور


سلام
داشتم به این فکر می کردم که چطور می شود کمی تغییر به وجود آورد تا از این روزمرگی تکرار و تکرار گریخت به این نتیجه رسیدم که کاش می شد زمان را متوقف کرد و هی ... دیدم این که دیگر می شود تکرر! شرایط و سردرگمی و دل مشغولی و مشغله هم اگر اجازه می داد دوست داشتم خوشنویسی را مشق می کردم که تازه اگر این ها هم نبود جای خوبی برای مشق خوشنویسی در شهرم نمی شناسم یک جایی هست که آنقدر از ما دور است که برای رسیدن به آن باید با تاکسی حدود 1.5 شایدهم 2 ساعت راه گز کرد تازه آن موقع ...
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه

در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه          - منسوب به شهید بلخی -


حوالی: شعر, نو, غم, قیصر امین پور
+ انتشار یافته در  چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ساعت 11:57  توسط احسان جمشیدی   | 

ولی نرو

پابند کفش های سیاه سفر نشو
یا دست کم بخاطر من دیرتر برو

دارم نگاه می کنم و حرص می خورم
امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو

کاری نکن که بشکنی امـ...ا شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخه های مو

موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو -
به به مبارک است :دل خوش - لباس نو

دارند سور وسات عروسی می آورند
از کوچه های سرد به آغوش گرم تو
...
هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر
مجبور نیستی که بمانی ...
                                  ولی نرو

مهدی فرجی- روسری باد را تکان می داد تصویر با سایز بزرگ  اینجا


حوالی: شعر, شعروگرافی, تصویر, غزل
+ انتشار یافته در  یکشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۲ساعت 10:10  توسط احسان جمشیدی   | 

کدام استقلال کدام پیروزی

شعروگرافی کدام استقلال کدام پیروزی شهر آورد

حضورِ گم‌شدة صدهزار آدم گم
حضور وحشي ‌رنگ
طنينِ نعرة مسلول و خندة مسموم
طنينِ دغدغه، جنگ
يكي به عربده گفت:‌
درود بر آبي!
به هركجا كه روي رنگِ آسمان آبي است
به طعنه گفت كسي با غرور و بي‌تابي:
ولي نبود آبي
ميانِ هيچ‌رگي خونِ هيچ‌كس هرگز
درود بر قرمز!
فضايِ ساده و سبز زمينِ آزادي
در انفجار صداي ترقّه‌ها، در دود
نود دقيقه كدورت
نود دقيقه كبود
¨
در آستانة در
غريب و غمزده طفلي، كنار وزنة پير
به فكرِ سنجشِ وزنِ هزار ناموزون
و پيرمردي گنگ
تكيده
تشنه
به دنبالِ لقمه‌اي روزي
كدام استقلال؟!
كدام پيروزي؟!

مرتضی امیری اسفندقه


سلام .کم کم بوی پاییز می آید هر روز که به تقویم نگاه می کنم می ترسم. نترسید از پاییز نمی ترسم.پاییز را دوست دارم اصلا فصل مورد علاقه ام بوده، هست و خواهد بود اما از اینکه دوباره باید دانشکده را تحمل کنم برایم ترس آور است. از درس هم نمی ترسم که دوست هم دارم آن را و موضوعش را، به امتحان شدن هم که عادت داریم.! شاید حالا به من بخندید که از چه می ترسم خودم هم دقیق نمی دانم شاید از حال و هوای دانشکده خودمان می ترسم(که شاید زیاد خوب نباشد اما آنقدرها هم بد نیست) یا هم، اگر یا شاید مجموعه ای از وقایع خوب یا حداقل معمولی  را بدون حاشیه، آمادگی، فضای مناسب و مقدمات کنار هم داشت ترسناک باشد پس از این که تعطیلات دارد می رود خوشحال نیستم. راجع به پست هم بگویم از روی این عکس با کمی تغییر ساخته شد به مناسبت اینکه تعدادی از دوستان که بعضی از آنها از اهل فضل و علم و ... هستند هم به طرز باورنکردنی ای برای من هوادر این دو تیم هستند اما من که زمانی _ خیلی دور _ حدود یک دهه قبل در بهترین دوران زندگی هر کسی _یعنی کودکی_ هوادار یکی از این دو تیم بوده ام اکنون هیچ علاقه ای نه تنها به این دو تیم بلکه اگر به شما بر نخورد به تیم ملی و یا هر تیم داخلی و یا خارجی ای ندارم و راستش را بخواهید اصلا نمی فهمم چرا باید فوتبال تا این حد مهم باشد این را تحت تاثیر رسانه ها یا قیمت بازیکن ها یا کیفیت بد بازی در ایران نمی گویم برایم فلسفه دویدن به دنبال یک توپ لوث شده ... اما توپ بازی را دوست دارم خصوصا با خواهرزاده ام ایشون ...


حوالی: شعر, شعروگرافی, تصویر
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  چهارشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۲ساعت 11:38  توسط احسان جمشیدی   | 

خانه دل های ما را عشق٬ خالی کرد و رفت / ناگهان برق محبت٬ اتصالی کرد و رفت

ماجرا این است : کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما راعرضه کالا گرفت

احترام یاعلی٬  در ذهن بازوها شکست
دست مردی بسته شد پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد

زیر باران های جاهل ٬ سقف تقوا نم کشید
سقف های سخت ٬ مانند مقوا نم کشید

با کدامین سحر از دل ها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر٬ مردانگی ها عیب شد؟

سید حسن حسینی بقیه در ادامه مطلب


قرار بود چند مدت به ادبیات بپردازم تا شروع دانشکده که دیگر وقت خیلی طلاتر می شود چند کتابی را اینترنتی سفارش دادم یکی یکی زنگ می زنند می گویند این کتاب نیست این کتاب دیگه چاپ نمیشه و ... خوبه بازم یه چند تاییش هم بود حیف که ما قدر هنر را نمی دانیم ... و این فقط ادبیات نیست که مظلوم است...

ببخشید که مدتی است تلخ خوان شده ام و پست ها هم قهوه ای

شعر خیلی خیلی عالی است....


حوالی: شعر, مثنوی, تلخ
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۹۲ساعت 18:33  توسط احسان جمشیدی   | 

دروغ خوب گفتن کار عشق است!

حکیما! با قلم رقصت فریباست
دروغان تو چون شعر است زیباست
وجودت مخزن الاسرار عشق است
دروغ خوب گفتن کار عشق است!

دوبیت از یک مثنوی طولانی از قادر طهماسبی(فرید)از کتاب ترینه

تو بی دردی، برو خود را ادب کن
تو خود گم کرده ای،خود را طلب کن - فرید -


حوالی: شعر, مثنوی, تک بیت
+ انتشار یافته در  دوشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۲ساعت 21:4  توسط احسان جمشیدی   | 

ماهم دلِ مان خوش است آدم هستیم!

دو رباعی از بیژن ارژن - کتاب چهل کلید

بی چاره تر از آدم و عالم هستیم
ماتم زده ای مثل محرّم هستیم
نه گندم و نه یار گندم گونی
ماهم دلِ مان خوش است آدم هستیم!

عشقش گویند و جز هوس نفروشند
گل های بدون خار و خس نفروشند
پیداست چه قدر آسمانش آبی ست!
جایی که پرنده بی قفس نفروشند


حوالی: شعر, رباعی, آدم, گندم
+ انتشار یافته در  یکشنبه سوم شهریور ۱۳۹۲ساعت 20:1  توسط احسان جمشیدی   |