[عنوان ندارم]
ده سال پیش بود که باران شروع شد
باریدنش اوایل کار عاشقانه بود
آرام و مهربان و غزل خوان شروع شد
بازار چتر گرم شد و ما قدم زنان
در پارک های شهر ... که توفان شروع شد
توفان نه، باد بود در آغاز باد سرد
بعد از دو هفته بود که توفان شروع شد
توفان شروع شد همه شیشه ها شکست
تغییر ساختار خیابان شروع شد
شهری بدون پنجره روئید از زمین
مانند مسخ بود و... چه آسان شروع شد
***
دیشب که بی مقدمه در شهر ناگهان
توفان نشست و کاهش باران شروع شد
خوش باورانه گفتیم: پائیز هم گذشت!
غافل از اینکه تازه زمستان شروع شد
پانته آ صفایی - دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود
زیاد خواب ، رویا یا کابوس نمی بینم. شاید هر سال یکبار و آن هم با سه موضوعی که هیچ گاه تغییر نمی کردند موش ، عقرب و مار. اما این بار فرق می کرد.
فکر نمی کنم تا به حال کابوس دیده باشید و وقتی از خواب بیدار شده باشید؛ دیده باشید که چقدر آن کابوس نسبت به زندگی واقعی آرام تر، زیباتر و حتی رویایی تر باشد. کابوس ...
حوالی: شعر, غزل, پانته آ صفایی, دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود