دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

اسمتو زمزمه کردم این تمام شورشم بود

مرد بقال از من پرسید :
                             چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم :
                      دل خوش سیری چند ؟  - سهراب سپهری - 

دیگر توان این تن لاغر نمی رسد
مادربزرگ! قصه چرا سر نمی رسد؟

مادربزرگ! قصه از آن عاشقانه هاست
انگار هیچ وقت به آخر نمی رسد

در من عجیب ریشه دوانده ست مهر او
زورم به این درخت تناور نمی رسد

بر فرض کندمش، دل خود را کجا برم؟
این سیب روی شاخه دیگر نمی رسد

او وا نمی کند درِ دل را و من چو طفل
دستم به دستگیره این در نمی رسد

پروانه ای شدم که فقط بال می زند
اما به ارتفاع کبوتر نمی رسد

طوری شکست کشتی قلبم که دست من
حتی به تخته های شناور نمی رسد

مادر بزرگ! گریه نکن، قصه ساده است
بیهوده گفته ام که به آخر نمی رسد

یا این طلسم می شکند، یا من عاقبت
پی می برم که دیو به دلبر نمی رسد...  - علی کریمان -


حوالی: شعر, نو, غزل, علی کریمان
+ انتشار یافته در  جمعه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۳ساعت 12:10  توسط احسان جمشیدی   |