دل خوش عشق شما نيستم اي اهل زمين/ به خداوندكه معشوقه ي من بالايي ست
به همان قدر كه چشم تو پر از زيبايي ست
بي تو دنياي من اي دوست پر از تنهايي ست
اين غزل هاي زلالي كه ز من مي شنوي
چشمه ي جاري اندوه دلي دريايي ست
چند وقت است كه بازيچه ي مردم شده ام
گر چه بازيچه شدن نيز خودش دنيايي ست
دل به دريا زده ام تا باز آغاز كنم
ماجرايي كه سر انجامش يك رسوايي ست
امشب اي آينه تكليف مرا روشن كن
حق به دست دل من؟ عقل؟ و يا زيبايي ست
دل خوش عشق شما نيستم اي اهل زمين
به خداوندكه معشوقه ي من بالايي ست
اين غزل نيز دل تنگ مرا باز نكرد
روح من تشنه ي يك زمزمه ي نيمابي ست
بهروز یاسمی - شاعر ایلامی
حوالی: شعر, غزل, بهروز یاسمی
بي تو دنياي من اي دوست پر از تنهايي ست
اين غزل هاي زلالي كه ز من مي شنوي
چشمه ي جاري اندوه دلي دريايي ست
چند وقت است كه بازيچه ي مردم شده ام
گر چه بازيچه شدن نيز خودش دنيايي ست
دل به دريا زده ام تا باز آغاز كنم
ماجرايي كه سر انجامش يك رسوايي ست
امشب اي آينه تكليف مرا روشن كن
حق به دست دل من؟ عقل؟ و يا زيبايي ست
دل خوش عشق شما نيستم اي اهل زمين
به خداوندكه معشوقه ي من بالايي ست
اين غزل نيز دل تنگ مرا باز نكرد
روح من تشنه ي يك زمزمه ي نيمابي ست
بهروز یاسمی - شاعر ایلامی
حوالی: شعر, غزل, بهروز یاسمی