در کنار مرگ
در کنار مرگ ـ اين تنها پرستاري که دارم
ماندهام بيدار، نقش مرگ خود را مينگارم
جادهاي در پيش رو دارم که پاياني ندارد
خستهام، اما هنوز آسيمه سر ره ميسپارم
هر کجا باشم تو را هستم که داري خانه در من
مرگ من بادا اگر از خانه پا بيرون گذارم
بالهاي بستهام را، رفتن پيوستهام را
دستهاي خستهام را از تمناي تو دارم
جستوجو کردم، نديدم هيچ جا آيينهام را
من کدامين اخترم کاين گونه بيرون از مدارم؟
کاش بعد از مرگ حتي، آن منِ پنهان بيايد
تا بکارد شمع آتشناک اشکي بر مزارم
من نميدانم کدامين باد موعود مرا برد
تا به دنبالش گذارد سر هياهوي غبارم
یوسفعلی میرشکاک
حوالی: استاد یوسفعلی میرشکاک, شعر, غزل