دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

خوش باوری

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

فاضل نظری شعر جدید در مجموعه سه گانه چاپ نشده


حوالی: شعر, غزل, غم, عشق
+ انتشار یافته در  دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:56  توسط احسان جمشیدی   | 

عشق

و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

سهراب سپهری مسافر


حوالی: شعر, نو, عشق, ابهام
+ انتشار یافته در  شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 20:23  توسط احسان جمشیدی   | 

مشاعره با موضوع مرگ 1

و نترسيم از مرگ
(مرگ پايان كبوتر نيست‌.
مرگ وارونه يك زنجره نيست‌.
مرگ در ذهن اقاقي جاري است‌.
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد.
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد.
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان‌.
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند.
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است‌.
مرگ گاهي ريحان مي چيند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سايه است به ما مي نگرد.
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است‌.
)                     سهراب سپهري

من کجا بیش‌تر از حق خودم خواسته‌ام؟
مرگ حق است به من حق مرا برگردان!                     فاضل نظری اقلیت

زين پيش دلاورا کسي چون تو شگفت
حيثيت مرگ را به بازي نگرفت                     سيدحسن حسيني

اي پريشاني آرام!کجايي اي مرگ
در پريخانه ي ما حوصله ي غوغا نيست                     فاضل نظري اقليت

گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ

گفتم که: وصيتي نداري؟ خنديد
يعني که همين بس است: لبخند به مرگ                     قيصر امين‌پور

بيچاره به ما که زندگي را مرديم
خوشبخت شما که مرگ را زيسته‌ايد                     بيژن ارژن

هميشه با نفس تازه راه بايد رفت
و فوت بايد کرد
 که پاک پاک شود صورت طلايي مرگ                     سهراب سپهري مسافر

مرگ ترس ندارد
ترس مرگ دارد.                     علی لاری زاده

گفتيد: «زندگي کن و خوش باش و دم نزن!»
اين حرف ها براي من از مرگ بدتر است                    سيد مهدي موسوي

ادامه دارد...


حوالی: مشاعره با موضوع مرگ, مرگ, مشاعره, مشاعره موضوعی
+ انتشار یافته در  شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 20:7  توسط احسان جمشیدی   | 

خدای کاغذی

جاي پهلوان شهر را گرفته اند
مرد هاي آهنين نماي کاغذي

با حضور قلب سجده مي بريم بر-
پول هاي کاغذي-خداي کاغذي

پول


حوالی: شعر, غزل, پول, خدا
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:10  توسط احسان جمشیدی   | 

کبوتر

مبادا آسمان بي بال و بي پر
مبادا در زمين ديوار بي در

مبادا هيچ سقفي بي پرستو
مبادا هيچ بامي بي کبوتر

کبوتر

قیصر امین پور


حوالی: شعر, تصویر, کبوتر, پرستو
+ انتشار یافته در  جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 0:24  توسط احسان جمشیدی   | 

خدا

رسيده‌ام به خدايی كه اقتباسي نيست

رسيده‌ام به خدايی كه اقتباسي نيست 
شريعتي كه در آن حكم‌ها قياسي نيست

شعر کامل


حوالی: شعر, تصویر, خدا
+ انتشار یافته در  جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 0:16  توسط احسان جمشیدی   | 

هر چه نقطه چين...

تو آسماني و من ريشه در زمين دارم
هميشه فاصله اي هست داد از اين دارم

قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهايي ام يقين دارم

تو نيز دغدغه ات از دقايقت پيداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بين دارم

بخوان و پاک کن و اسم خويش را بنويس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چين دارم

کسي هنوز عيار ترا نفهميده ست
منم که از تو به اشعار خود نگين دارم

محمدعلی بهمنی


حوالی: شعر, غزل, نگین, عیار
+ انتشار یافته در  چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:54  توسط احسان جمشیدی   | 

انسان نخستین

ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من
ای حسرت روزهای شیرین در من

بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من

میلاد عرفان پور


حوالی: شعر, رباعی, انسان
+ انتشار یافته در  چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:27  توسط احسان جمشیدی   | 

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است 
که آفتاب صداقت را 
به میهمانی گل‏های باغ می‏آورد 
و گیسوان بلندش را به بادها می‏داد 
و دست‏های سپیدش را به آب می‏بخشید 

دلم برای کسی تنگ است 
که چشمهای قشنگش را 
به عمق آبی دریای واژگون می‏دوخت 
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می‏خواند 

دلم برای کسی تنگ است 
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می‏سوخت 
و مهربانی را نثار من می‏کرد
 

... ادامه مطلب ...                                                حمید مصدق


حوالی: شعر, نو, دلتنگی
ادامه مطلب
+ انتشار یافته در  پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۱ساعت 21:22  توسط احسان جمشیدی   | 

علاج دردسر عمر سر نداشتن است

تمام غصه‌ی ما بال و پر نداشتن است
ز رمز و راز پريدن خبر نداشتن است

در اين قفس متولد شديم و می‌ميريم
طبيعت قفس عمر در نداشتن است

چگونه لاله (داغ) دلش خون نباشد از غم عشق
كه شرط داغ نديدن جگر نداشتن است

طبيب حاذق بیمار زندگی مرگ است
علاج دردسر عمر سر نداشتن است

فقط نصیب شهيدان سرسپرده‌ی توست
سعادتی كه سزای سپر نداشتن است

هادی حسنی


حوالی: شعر, غزل, مرگ, دردسر زندگی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۱ساعت 15:16  توسط احسان جمشیدی   | 

دودلم...

دودلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی است
بخدا خود تو بگو نام که را بنویسم

صاحب قبله و قبله دو عزیزند ولی
خوش تر آنست من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصـه درد به امّیـد دوا بنویسم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت جاری است
پست باشم که پَی نان و نوا بنویسم

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
کـــه من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همینطور جدا بنویسم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
بـاز حتی اگـر از سوگ و عزا بنویسـم

با تـــو از حرکت دستم برکت مـی بارد
فرق هم نیست چه نفرین،چه دعا بنویسم

از نگاهت، به رویم، پنجره ای را بگشای
تا در آن منظـره ی روح گشا بنویسم

تیغ و تشباد هم از ریشه نخواهد خشکاند
غزلی را که در آن حال و هوا بنویسم

عشق آن روز که این لوح و قلم دستم داد
گفت هر شب غزل چَشم شما بنویسم

خلیل ذکاوت



حوالی: شعر, غزل, دودلم, دلتنگی
+ انتشار یافته در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:37  توسط احسان جمشیدی   | 

ملاقات الهی

توی قرآن خوب یادم داده ای

مقصد ما بندگان دیدن روی تو است

إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ


حوالی: احسان جمشیدی, مرگ, خدا
+ انتشار یافته در  سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۱ساعت 13:38  توسط احسان جمشیدی   | 

مرگ یا خواب؟!

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان

همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان

لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگر سوختگان داغ برابر برسان

مَردُم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان

مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژده ی وصل برادر به برادر برسان

فاضل نظری گریه های امپراتور آن ها اقلیت

فاضل نظری


حوالی: شعر, غزل, مرگ, خیر
+ انتشار یافته در  دوشنبه پنجم تیر ۱۳۹۱ساعت 12:56  توسط احسان جمشیدی   | 

دل ماهیگیر

هر چند به دریا دل ماهی، گیراست
بیچاره اسیر بازی تقدیر است

افتاده میان قایقی فرسوده
از او نگران تر، دل ماهیگیر است

میلاد عرفان پور از کتاب پاییز بهاریست که عاشق شده است


حوالی: شعر, رباعی, قایق, ماهی
+ انتشار یافته در  شنبه سوم تیر ۱۳۹۱ساعت 14:2  توسط احسان جمشیدی   |