همین حکایت کوتاه نسبتاً جذاب
چند روز پیش قرار بود این را اینجا بیاورم
حوالی: شعر, غزل, عاشقانه, محمدکاظم کاظمی
تصادف:
خدا همیشه به کار گره زدن بوده است
به فکر ساختن کار مرد و زن بوده است
همین حکایت کوتاه نسبتاً جذاب
دلیل صحت این ادعای من بوده است
شروع قصّه از اینجاست؛ یک سواره ی گیج
و یک پیاده که در حال رد شدن بوده است
سواره غرق خیالات خویشتن بوده
پیاده غرق خیالات خویشتن بوده است
::
هما نگفت چرا بعد از آن تصادف سخت
تمام وقت، پرستار او حسن بوده است
هما نگفت که گلدان روی میز چرا
قرارگاه دو تا شاخه نسترن بوده است
::
دو ماه بعد، هما با رضا...رضا؟ آری
که او برادر خوشبخت یاسمن بوده است
(پزشک بخش که از چند ماه پیش، فقط
به فکرِ مورد دلخواه یافتن بوده است)
::
حسن دوباره سوار همان قراضه ی خویش
دوباره غرق خیالات خویشتن بوده است
حسن همیشه به دنبال رشته بافتن و
خدا همیشه به کار گره زدن بوده است
محمدکاظم کاظمی - شمشیر وجغرافیا
حوالی: شعر, غزل, عاشقانه, محمدکاظم کاظمی