دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

همین حکایت کوتاه نسبتاً جذاب

 چند روز پیش قرار بود این را اینجا بیاورم

تصادف:
خدا همیشه به کار گره زدن بوده است
به فکر ساختن کار مرد و زن بوده است

همین حکایت کوتاه نسبتاً جذاب
دلیل صحت این ادعای من بوده است

شروع قصّه از اینجاست؛ یک سواره ی گیج
و یک پیاده که در حال رد شدن بوده است

سواره غرق خیالات خویشتن بوده
پیاده غرق خیالات خویشتن بوده است

::

هما نگفت چرا بعد از آن تصادف سخت
تمام وقت، پرستار او حسن بوده است

هما نگفت که گلدان روی میز چرا
قرارگاه دو تا شاخه نسترن بوده است

::

دو ماه بعد، هما با رضا...رضا؟ آری
که او برادر خوشبخت یاسمن بوده است

(پزشک بخش که از چند ماه پیش، فقط
به فکرِ مورد دلخواه یافتن بوده است)

::

حسن دوباره سوار همان قراضه ی خویش
دوباره غرق خیالات خویشتن بوده است

حسن همیشه به دنبال رشته بافتن و
خدا همیشه به کار گره زدن بوده است

محمدکاظم کاظمی - شمشیر وجغرافیا


حوالی: شعر, غزل, عاشقانه, محمدکاظم کاظمی
+ انتشار یافته در  سه شنبه دهم تیر ۱۳۹۳ساعت 13:39  توسط احسان جمشیدی   |