ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
معشوقِ من! بگذار تا آزاد باشم
آزاد در این عمرِ بی بنیاد باشم
حوالی: شعر, غزل, بغض, تو
آزاد در این عمرِ بی بنیاد باشم
تصویر من حتی ندارد طاقت قاب
کاری بکن، تا خارج از ابعاد باشم
دینِ تو از تو، دین من از من، رهاکن
تا شاد باشی پیش من تا شاد باشم
بغضِ فرو خفته نشان از عقده دارد
گاهی مرا بگذار تا فریاد باشم
خود را فقط با خود بسنج ای همنفس، تو
شیرین تر از آنی که من فرهاد باشم
صیدم ولیکن می توانم ماهیِ من!
کاری کنم تا مثل تو صیّاد باشم
داد مرا از من بگیر ای من تر از من!
مگذار تا زندانی بیداد باشم
تو هرچه بادا باد بودی ها! نبودی؟
بگذار من هم هر چه بادا باد باشم
مرتضی امیری اسفندقه
+عنوان مطلب مصراعی از فاضل نظری
حوالی: شعر, غزل, بغض, تو