دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ   

آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش برد
یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد

عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد

دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد

شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد

مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد

حسین منزوی
حوالی: شعر, غزل, حسین منزوی
+ انتشار یافته در  یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 16:12  توسط احسان جمشیدی   |