دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

دو قدم مانده به گل

خانه‌ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار.‏
آسمان مکثی کرد.‏
رهگذر شاخه‌ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:‏
‏« نرسیده به درخت،
کوچه‌باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است.‏
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می‌آرد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره‌ی جاوید اساطیر زمین می‌ مانی ‏
و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد.‏
در صمیمیت سیال فضا،‌ خش خشی می‌شنوی:‏
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور‏
و از او می‌پرسی ‏
خانه‌ی دوست کجاست.

سهراب سپهری
حوالی: شعر, نو, دو قدم مانده به گل
+ انتشار یافته در  یکشنبه هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 9:23  توسط احسان جمشیدی   |