دو قدم مانده به گل

_ شعرهایی که می پسندم _ خاطرات شعری من

در شب ظلمت به آفتاب رسيديم

در سفر تشنگي به آب رسيديم
خسته تر از خستگي به خواب رسيديم

عشق طلوعي دوباره کرد و من و تو
در شب ظلمت به آفتاب رسيديم

شعله يک حس ناشناخته گل کرد
تا به تمنا، به التهاب رسيديم

آن همه دلبستگي به واژه بدل شد
واژه به واژه به شعر ناب رسيديم


در تب تشويش، بين ماندن و رفتن
ما به معماي بي جواب رسيديم

طاقت ماندن نبود و تاب جدايي
چون به دوراهي انتخاب رسيديم

خسته و سرگشته هر طرف که دويديم
باز به سرچشمه سراب رسيديم

قصه ما هرچه تلخ، هرچه که شيرين
زود به پايان اين کتاب رسيديم!

محمدرضا ترکي
+ انتشار یافته در  یکشنبه بیستم آذر ۱۳۹۰ساعت 16:1  توسط احسان جمشیدی   |